Wednesday, May 29, 2013

شعرها و امضای کتابBLUE SONGS

Faramarz Soleimani:
BLUE SONGS
7 Long Songs+New Poems
Poems of 1355-1359
1st Ed,Moj Book 1360/1981
http://bluessongs.blogspot.com/2013/05/blue-songs_29.html
2nd Ed e-Moj Book,Spring 2013/1392
سرود های آبی
 فرامرز سلیمانی
٧ سرود بلند +افزوده ها
شهرهای ١٣٥٥-١٣٥٩
چاپ اول ،موج ١٣٦٠
ویرایش دوم و افزوده ها ، نشر الکترونیک موج ،بهار ١٣٩٢/٢٠١٣
e-mojbook.com 
شعر ها 
١- زخمه بر بی تا ر ساز
٢-در سرزمین عمیق زخم 
٣-یاد واره ی باران 
٤-دریچه یی به گستره های سبز 
٥-سرودی به بی گاهی 
٦-خانه ویران است 
٧-سرود های آبی 
به جانب آبی-١
به جانب آبی-٢
شعرها وا مضای کتاب 

BLUE SONGSبه جانب آبی-۲

خانه ویرانی ست 
در دو جانب آبی 
که یکی می رود 
و همزاد او می ماند 
و قایقی آبدی 
در آب های غربت 
تو را  بر بادبانی پاره 
بیرق می کند 
تا در نا کجا 
سر گر دان بمانی 
خانه 
در اوج
 ویرانی ست 
.
سرود آبی تو را 
این تشنه 
همیشه 
می خواند 

Monday, April 29, 2013

BLUE SONG:به جانب آبی-۱


سرود آبی تو را 
این تشنه 
همیشه 
می خواند 
.
می روی 
تا ملتقای انار و بیداری 
کنار برکه یی
در کنار کویر 
و با بهار باز می ایی 
تا لخته های مقدر تشنه گی 
و آرام 
نمی مانی 
سرود آبی تو را 
این تشنه 
همیشه 
می خواند 

Thursday, April 25, 2013

BLUE SONGS*سرودهای آبی:سرودهای آبی

سرودهای آبی:سرودهای آبی
دل در هوای آبگشت است
به بهانه ی بهار
که قالب سنگ می ترکد
و خم می شود آبشار
بر مژگان عاشق خزه
و عاطفه ی دو ساحل را
بال می زند غبار آب
.فراز تر از  تنهایی خیس آن سوی
دستی از آینه
آشفته می کند تخیل پل را
که تن یله شود
بر روان پریشان رود
.تا وعده گاه تپش های آبی
٢
پیوند ستا ره و سبز
جاده های بهار آغاز را
تا انتهای جهان
تکرار می کند
و نگاه بام
پر از پاییز است .
با روی دوگانه یی ست آغوش مان
و معصوم ترین دربازه ها
با زمزمه ی گیاهی
مفهوم سبز را
به دشت می سپرد
که درختان
بلندای خاک را
هنوز سوکوآرند .
پاره یی از پرواز
بر بال های کاغذی
و سرنوشت قله
در آواز های راه
چشم انداز بی باورهاست :
گفتی من از تو ام
تو را جوانه زدم
و زمین
سبز شد .
پاره یی کاغذ را
گهگاه باد اگر آورد
دیوان سترگ قله را
.منتظر توان بود
در خواب درد -
فرصتی بیش نیست
که فصل را
به تمامی
ما خفتیم .
کوه را
گفت و گو کنیم
که تصویر شکوفه دارد .
سرود آبی تو را
این تشنه
.همیشه می خواند
٣
اسطوره های آب را ورق می زنیم
تا آن سوی بودن
به ابدیتی که فرا مان می خواند
و دست همان
در زنجیر-
لحظه هارا
تا ستیغ ها
بر سپیده می اندیشد
این جا که مه نشسته است
خنجر به ما می نزد
و همزادمان
هاله ی زخم را
.دریغ می دارد
انک! گردابی سرد
و اندکی فرو رفتن
که خرابه های باستانی عشق
با سرودهای آبی
بر مدار فاجعه می چرخند .
در انتهای سفر
بندری ست
و اشتیاق خاک
خواب پاروها را
آشفته می سازد
و خانه یی
و صدای مهربان دری
.که هرگز تسلیم بسته بودن نیست
٤
صخره ها را  فراز می ایی
تا سایه ی داری بی بن
و در خاموشی رودی بی تصویر
به مردی دربند می پیوندی
که همیشه
پیش ا رکاب بر گرفتن
مرکبش را
هی کرده است
و به آسمانی می رسی
که برشی می خواهد
به رهایی .
میان دستی که پیش می آید
و دستی که به پاسخی بر می خیزد
ابدیتی ست
که از راه های ناشناخته می رسد
و بی آوازی
به جانب آبی
پرواز می کند .
٥
بر شاخه های شب
ستا ره می روید
و با سرود آبی
زمین می بلد .
معمار پرنیان
موج می بافد
که بر تن کرانه کند
راهبان پیر کجاست
تا شبانه
؟ما را در یابد
.
سرود آبی تو را
این تشنه
همیشه
می خواند 

BLUE SONGSسرودهای آبی:خانه ویران است*

سرودهای آبی:خانه ویران است
عقاب جور گشوده ست بال بر همه شهر
کمان گوشه نشینی و تیر واهی نیست
حافظ
١
آیینه یی به باور سفر
دربازه ی تردید
کتابی مقدس
در سینه
و هزار اوز رود
که گام ها را می بلعد .
آنک! خانه ویران است .
٢
مقصد کجاست ؟
سکوت
به شور می تپد
در سفر به برزخ راز .
مقصد کجاست؟
گذار ما
میان لحظه های غرو ب
طنین ناب عاطفه است .
بر تن ردای آب داریم
بر دل
قبر ابر
و نام تو
آبشاری ست
که در پناه همهمه اش
سبز می شویم .
هزار سال به انتظار حادثه
هزار حادثه
در امتداد زمانه می آید .
ما در حریم مهربانی می روییم
تا سرشار از سرود و حماسه
.راهی به تماشا بگشاییم
مقصد کجاست؟
که دربازه ها به واهی گشاد
و خاموش ما ند.
آرامشی غریبه ور دارد هر فریاد
و در هجوم آب
فرزانه
.دیوانه یی ست
دیوارهای پر صلابت سفر
تا ماسه های مهربان می رود
و دریچه های شکسته
کوچه را می نگرد
که خانه
ویران است
٣
ما گوشه نشینان
ساکنان کدام شهریم
؟که راهی به تماشا گشودیم ؟
آفتاب کجاست
تا از تپه های باد
به دریا رسد؟
و دست همان
پلی ست بر بیشه زار
که از نهایت آب بر پرنیان موج
پیام تازه می برد.
راه ها به جست و جویند
و باد
در انزوا می خواند
و شب
مستانه می ریزد
که خانه
.ویران است
٤
نگاهت به وسعت دریاهاست
و آفتاب
در سینه ات می تپد
و لبخندت
زایش انسان است
در عصمت و درد
به سفری در جست و جوی رنگ
تا بی نهایت
در بی نهایت
که ابرهای پوچی
دیگر نمی برند
. و عطش ادامه دارد
چندی ست در خانه های شطرنجی شهر سرگردانیم
خانه خالی ست
و بازیگران بی تاب
در اندیشه ی آنند
خانه سیاه است
و پیچک ها ریشه می دوا نند 
و سواران
به دور از هم
سرنوشتی یگانه دارند .
سحر نیامده ست
که بر چهره ها شبنم می روید
و در برزخ میان گذشته و حال
.آینده بر افق نشسته است
ما را پناه دهید
که دریا
حنجره ی وحشی ماست
و در هجوم آب
موجی سوترگ بر نی خیزد
و زمین
خموشانه
روی بر می تابد .
!ما را پناه دهید
که در نگاهتان
لحظه ها آسوده اند
و خانه
ویران است .
٥
هنوز صدایی نمی رسد
درنگ باید کرد
که رفتن
 نا دیدن است
. و نا یافتن
و ساحل سکوت
در هراس نیزه های آفتاب
بر شکاف پلک خود نشسته است
. و عشق را باور دارد
در استان غروب
برگ ها می لغزند
اما جوانه ها
دیوار ساقه را می شکند
تا کتاب خاطرات باغ را
در سپیده
.ورق زنند
درنگ باید کرد
که خانه
خانه ی ماست
اگر چه
دیری ست
 ویران است 
.

BLUE SONGS:سرودهای آبی:سرودی به بی گاهی*

سرودهای آبی : سرودی به بی گاهی
١
روان آبی خود را
برکه ها
به دریا سپرده اند
و شب را
.تا گیسوان سنگ در ادامه اند
نیلوفر باکره را
آفتاب دور
کی می فریبد
٢
لبخنده یی بر توهم بیداد
حمایلی در خط پرواز
تا خواب غنچه ها پرپرنشود
در این سفر
شبنم
اتفاقی تازه نیست
که گلخانه را
همیشه مه می پاید .
لب های تلخ شب
برزخیان لحظه های خدا حافظ ا ند
٣
خسته پایی ست
یا تشنه یی مغرور
عشق را باور دارد
که غریبانه
گام ها را به ساختگاه می کشد
تا بر صخره یی تکیه زند
٤
در کوچه های شبانه
قهر دریچه ها
دیوانه می کند دیوار پیله را .
ذهن عقیم سنگ
در کشف ترد گیاهی
بی تاب فصل تازه است .
٥
دیگر کسی به سپیده نخواهد رفت
که آسمان
ردای مخمل بر تن دارد
و خواب بلند بارزاخیان
بی تاب ستاره هاست
٦
چنگی به دامن ریشه دارد
پندار سبز
در شاخه های عقیم
جوانه
سر می دهد
سرود خاک را
و باغ بغض
دیوار صخره را می شکند .
تا دره را
خورشید
به راه سفر بنوازد
سرداران باد
آسمان را
یک سویه می نگرند
٧
دل می رود به گهواره
تا واحه ی غروب
و در عطش آینه می نشاند
زایش آتش را.
فصلی نمی شناسد تماشا
که سوختن
رمز بودن است .
این کاروان خسته
بی رهیاری خورشید
پای در بند ماسه دارد
با دل که می تپد
به بستری از خار
٨
دریا لمیده بر وسعت نگاهی
خیزاب
تا ساوهل صبور می رود
و ذهن خیس شن
توفانی ست .
آنک عصیان دیده بانان اندوه!
٩
یاران سبز
باران را فریاد می زنند
روزن بلند انتظار را
کسی نمی نوازد
.و سبزه بان پیر می گرید .
برگان باغ
اندوه دریایی سبزه بن را
تصویر می کنند .
١٠
برگان نوجوان
شب را
هزار پاره می کنند
و ماتم ماهیان
.بر شیاره های بیشه عمیق می شود
این جا
دستار شب به سر بسته اند و
ابخند بامداد را مکرر می کنند
١١
اسمه می گذارد
از فراز غروب
تا بر جبین شب بنشاند
.شیارهای کمرنگی
خم می شود
در امتداد گیسو
به نوازشی
تا در ردای شب
یله شود .
١٢
مه را
خروسخوان بر می گذارد
پیش از فرو کش دیوار
و تازیانه ی اندوه
طعم سیلاب دارد
یورش به پیله
اما
از کدام سوست
که گریه
دل را
به بی گاهی سرود ها می سپرد
و در حریر شبنه ها
گم می شود .
١٣
سرود دریچه را
شب
بر هزار مدار می برد
تا راهبان ملکوت
آویزه ی دست خاک را
بر شبان دیگر بخوانند
١٤
باد را سراب می انگارند
و شراب را
به فاصله ی دستی
دور از دستان خواهش .
شن بی ترحم است
اگر کاروانیان
شب را
به راه نسپارند
و باد را
به خواب
سراب انگارند
١٥
تنها بیداران
سرود های آبی را
از گلوی خسته ی دریا مردان
سر می دهند
تا بی گاهان
بیداد را
.انکار کنند 

BLUE SONGS:سرودهای آبی:دریچه یی به گستره های سبز

سرودهای آبی:دریچه یی به گستره های سبز
١
تمام راه را خزیده می رفتیم
با هم و تنها
به سفر بدرود
در سرزمین نمور عشق
که همه خاموشی و شبنم بود
و تماشا پایان می گرفت
و گل های افسوس
که در بهاران می شکفت
در خزان به خاک می ریخت .
دریچه ها به گستره یی سبز
بسته بود
. و بوی بهار پرپر می شد
تمام راه را خزیده می رفتیم
و دشت نگران
در ادامه ی غربت
بدرودمان را باور نداشت
اینک سایه ها مان
دلگرفته ...
عطر باغ را می شنیدند
و زمان
در آغاز خزان
گل می داد
و راه
در ادامه ی ابر ها بود
که در چشمه ی دیدار
تطهیر میشدیم
٢
نه هرگز
بل همیشه
که دیدنت
همه دلتنگی بود
و ندیدنت .
سفر همه در خاموشی آغازید
و با شبنم
به نجوا نشست
ما پاییز را تجربه کردیم
و بر انگشتانمان
.بیشه ها روییدند
اینک تنگنا ها
از پیچک ها
و شاخه های نور
که سپیده را در سبدی سبز
به ما هدیه می کردند
و یک قبیله ی عاشق
که فصل کوچ را
.از یاد برده بود
٣
!قاعده ها را فرو بگذار
!فانوس ها را بکش
! قطب نما ها را بشکن
و آسمان را
دیگر با ر
به ستاره یی بیارای
که در تمام راه
بر آن نماز می گذاردیم
اندکی جوانه
یک بیشه تنهایی
و نهایت شب کافی ست
تا با رشی از کلام ببرد
٤
گپ ها
و گفت ها
شب ها ستاره را لمس می کنیم
و بهار
به هیات تو
می روید .
سرود غروب
و بدرود
و راه بی باور
که در بازه ها را
به باد خزان می گشود .
به چشمخانه ی سرخ ما
میراث ابر
شبنم بود
و خانه های خزان
.تا ارتفاع بهار می رفت
٥
در سرزمین نمور عشق
شب ها زخمی بود
و راه
بر دوا م مه
تکیه دشت .
به انتظار عطر دست ها
درخت ها خفته بود
و رود
آواز باران را می خواند
و بیشه
که جامه ی مه
بر تن دا شت
-ایستاده -
خواب دریا می دید .
برای گفتن بدرود
دست ها ما ن را در باران می شوییم
٦
سیاه جامه ی خیس مسافر خونین شد
فرزندان بهار را به قربانگاه می بردند
و دشت
.سشار سرود ها بود
افق گرفته بود
و راه
در امتداد تماشا می خزید
و عقربه های زمان
بر پر سیاوشان توقف دا شت .
افق گرفته بود
و یک دست
آراسته به ده انگشت
و دو تن
به تنهایی
و عطر دلگرفته ی باغ
و شکوفه های خزان
...در آغاز زمان
همیشه هر پایان را آغازی ست
٧
چیزی از ادامه ی شب نمانده بود
حرفی اگر باشد
آواز های بارانی ست
و بیشه ی پیر
که در آغوش مه
سبز می شد
و راه نشانه های سفر
که بهار را
بر تقویم باستانی عشق
جاودانه می کرد
و بانوی طلایی باد
که آفتاب را
بر شانه های زخمی ش داشت
و راه
راه هزار ساله را
که با هم و تنها
در سرزمین نمور عشق
خزیده می رفتیم
تا در افق
جوانه زنیم

BLUE SONGS:سرودهای آبی:یادواره ی باران

سرودهای آبی :یادواره ی باران 
١
پیچک 
اسیر حادثه بود
.به سفر باران 
دریچه های فصل 
در تخیل پاییز پوسیدند 
اما بهار را 
این منزل 
همیشه باور دا شت 
که در سبزه های تپش 
.دست های تفاهم روییدند  
٢
...

BLUE SONGS;سرودهای آبی:درسرزمین عمیق زخم

سرود های آبی : در سر زمین عمیق زخم 
لیسی به زخم دارد و 
چشمی به خشم به خنجر 
سرنوشت ما 
١
نقشی اگر باشد 
یاد آور و فریبا 
در سرزمین زخم ماست 
که این عمیق را 
در تراشه های سفر 
به هفت دریا وعده کرده ایم 
شوراب ها 
به ساحل تلخ لب ها ضربه می زنند 
و فریاد خاک را 
جزیره 
مکرر می کند 
٢
دل در هجو م خالی لحظه ها 
واپس است 
بر گرده ی نگاه 
حجم سفر 
 شتابناک و سخت می رود 
و فاصله های مذ ا ب 
در تخیل گره مردمک .
در شقاوت گلدان 
طعم کال ریشه بوسه می زند 
که باد بیگانه 
آبستن میعاد است 
بهانه 
ساحل دور است 
و سایه یی عفیف 
که زخم را 
در ادراک تماشا می شوید 
همیشه 
بهانه 
میعاد باد است 
دلواپس لحظه ها 
به ساحل دور 
٣
زاویه را 
ادامه ی پرواز می شکند
که روز 
به تلخ گامی 
به جانب مغرب جاری ست 
و ذهن آینه 
در کدورت اندوه 
پیوند زخم است و آفتاب .
من در تو ام 
. وهجوم فاصله ها 
. من در توام 
به تماشای خاکستر سفر 
و زمین 
در انتهای شانه ات 
به افسون میشی شوخ 
طلوع کرده است .
آنک! در ارتفاع فریاد 
جهان نمی پاید 
و حضورت 
در امتداد بی تابی 
نبودن است 
و بوسه 
به تعداد قالب 
بر سر انگشتان می دود 
که عطری غریب 
گلخانه را 
.پریشان کرده است 
دل در هوای پریدن است 
به جانب مغرب 
بیا و چنگ بزن 
بر این پیکر 
که اشتیاق زخم را می خواند 
و زاویه را بنگر 
چنین شکسته 
در امتداد پریدن 
٤
به کجای شب 
می توانمت پنهان کرد 
ای زخم کهنه!
که روز را 
آفتاب گردان آسان نمی رها ند 
سفر همیشه طعم دریا دارد 
و ساعت های خواب آلوده 
چه کاهلند 
درون و درگاه را چه تفاوت ؟
!ای دعوت مردد 
که گستره ی این فرش سرخ 
از زاد روز توست .
سقوط ستاره را 
اضطراب زمین 
بر این منظر می نشاند 
به درگاه کوه 
که عاشقانه ترین آواز خاک است .
راه را 
اگر چه زخمی باد 
تنپاره ی کال همیشه 
رها نمی کند 
٥
در خانه کیست مگر 
که در کوبه 
بنیاد بر افکنده ست ؟
زمان 
زمان گسستن است 
و تهی گشتن 
و هجرتی به درون 
که حجاب های مومین 
بر پرده های لرزان خیره اند 
و یک سراشیب تند 
که دست هارا به هم گره می زند 
سفر 
سیاهجامه ی خیسی به تن دارد 
و تازیانه ی کولی 
به گرده ی راه 
باز می خواند ابریشم صدا را 
.به بازار انتظار 
! ای بانوی سکوت 
اینک هزار زمزمه ی خاموشاست 
در میان ما 
و باغچه 
انتظار آن سوی پنجره ها. 
این دل 
به واژه های زخمی 
جان می سپرد 
. بر کوبه های لرزان 
!اه 
ای بانوی سکوت 
!در کوبه را دریاب 
٦
سا ده گی مهربانانه ات
ناتمامی نوازش دریاست 
بر پو ست تشنه .
باغ را رها مکن  
که قصه ی پریدنت دیوارها را زخم میزند 
شب های فاصله 
گلدان های خالی 
به دست های اشتیاق 
و اتری که از کوچه ها 
.غریبانه می گذرد 
شب را ادامه ی تنهایی در بغض سودها نقش می زند 
فصل شک را 
دلشکستگی کمه ها 
به انزوای فانوس ها می سپرد 
که تنهایی 
به دو انتهای یک فاصله می پیوندد .
تا موج 
پیکر انتظار را بشوید 
فضای سرودها 
بارانی ست 
و التیام زخم ها 
.به خنجرهای مسموم است 
کشف طراوت بسته را 
بهار می طلبد 
به عریانی زمین 
تا واپسین روز 
و سلام جوانه را 
باده پاسخ می گوید 
٧
سرود خلوتیان را 
باغ 
در تخیل چوبین 
سر می دهد 
و ریشه ها 
سفر زخمی خود را 
به سینه ی خاک می سپرند 
تا باد 
پیام اشتیاق را 
به باغ دور برد 
انتظار تماشای رقص گرده 
روایتی ست از توفان 
.در سکوت لحظه ی تسلیم 
- ما برگچه های جوان را می خوانیم...
آوند های نجیب 
.راه را بر همسرایان می گشایند 
اکنون چه رفته است - 
بر آن باغ 
که خاک را عاشقانه 
؟...نماز نگذارد 
دستی بر سر شاخه ها می نشیند 
در سفر بازگشت گرده 
که فصل خسته 
جان سبز می گیرد 
٨
بی طاقت است 
جانب رفته 
میان همیشه و هرگز 
که آسمان را 
تماشای پرواز 
کبود کرده است 
و شست و شوی زخم زمین 
سر نوشت دریاهاست .
در این تلقی آبی و سبز 
سینه های تپنده 
غبار گر یزی ست 
که بیشه را فریاد کرده است .
و چشم ها 
. و چشمک های راه 
شب 
بوی آفتاب دارد 
و دست زخمی زمین 
کوله بار آب را 
به دوش نوژ می بندد 
.در پندار خیس عاشق 
تندیس انتظار را 
باز می شناسد 
صخره ی آبی 
و همهمه است و تپش 
.در خواب ساحل دور 
امشب چرا
 خوابگاه ما 
؟به سیلاب گسترده اند ؟
ای زخم لحظه های باران !
کتاب حوصله کوتاه است 
و خواب ساحل دور 
خامنده است 
. پشت شهر را 
٩
برای زخم سفر 
چاره چه کرده یی 
ای سفره ی گسترده ی الفت !
به باغ شقیقه های سپید 
پیچکان دلتنگی رویانند 
و شب به ساخت سری 
سم می کوبد 
. در گودال چشمان 
توان خود دری نیست 
در خارش ناخن 
. و گره آواز 
.توان خود دا ری نیست دیگر 
این جا همیشه ی هزار دریاست 
همیشه ی هزار جنگل 
. همیشه ی هزار رود 
و زمین 
پنهانی دره است 
به مه 
انبان .
راه را اندوه پنجره می پاید 
و بام ها 
زخم خانه ها را پاسدارند 
و انعکاس بی سخاوت  فانوس هارا 
چاپار خسته 
به تاراج می برد  
و نای قبیله 
ستاره را می نالد 
که زخم سفر 
چاره 
در ناله 
اندیشه کرده است 
١٠
می باید این زخم را 
عمیق و 
عتیق 
.دشت 
دیری نمی گذارد 
از سفر عشق 
به قالب خوشکزار 
که زرد 
سبز خواهد شد 
و در گذر 
از گذاره های کامینگران خفته 
ستاره بی بال است 
سرود های جوان 
بر کرانه ی خروش می خزند 
همیشه 
بازی ستاره ها 
.در امتداد رود 
١١
می گذرد لحظه های زخم 
به ساکت خروش 
که می درا ند 
قرنیه را 
. در کهکشان درد 
شب 
به چشمخانه ی زخمی ما 
تاب هیچ ستاره ندارد دیگر 
١٢
امشب نمی پذیرد این کهنه سرا 
مسافر دیگری 
که در تخیل زخمی ش 
تنها 
سرود کاروان تو را 
. می خواند 
١٣
مرهم نمی پذیرد 
اینک 
داغگاه سفر 
که گام بازگشت 
زخم تازه می زند 
.به راه منتظر 
١٤
و سایه های سده 
سده 
به غروب نیامده 
از پرچین نمی گذرد 
١٥ 
بار دو باره بود که چشمانش را بست 
و تخت روان 
تاب کشیدن تن زخمی ش را 
دیگر نداشت 
از در که در آمد 
در آمد بی زخم را با خود آورد 
از در 
که در آمد 
اتاق سرشار فریاد شد 
و آرزوی شاخه شدن 
و گذشتن 
در آرزوی دمی از آتش پنهان 
خاکستر غریبی بود 
بر بروی تنش 
تنش 
خاکستری شده بود 
و سر زمین عمیق زخم 
نام سده اش را 
آرام آرام می زدود 
و خانه دیگر قدیمی شده بود 
بر ایوان غمین 


...