سرود های آبی : در سر زمین عمیق زخم
لیسی به زخم دارد و
چشمی به خشم به خنجر
سرنوشت ما
١
نقشی اگر باشد
یاد آور و فریبا
در سرزمین زخم ماست
که این عمیق را
در تراشه های سفر
به هفت دریا وعده کرده ایم
شوراب ها
به ساحل تلخ لب ها ضربه می زنند
و فریاد خاک را
جزیره
مکرر می کند
٢
دل در هجو م خالی لحظه ها
واپس است
بر گرده ی نگاه
حجم سفر
شتابناک و سخت می رود
و فاصله های مذ ا ب
در تخیل گره مردمک .
در شقاوت گلدان
طعم کال ریشه بوسه می زند
که باد بیگانه
آبستن میعاد است
بهانه
ساحل دور است
و سایه یی عفیف
که زخم را
در ادراک تماشا می شوید
همیشه
بهانه
میعاد باد است
دلواپس لحظه ها
به ساحل دور
٣
زاویه را
ادامه ی پرواز می شکند
که روز
به تلخ گامی
به جانب مغرب جاری ست
و ذهن آینه
در کدورت اندوه
پیوند زخم است و آفتاب .
من در تو ام
. وهجوم فاصله ها
. من در توام
به تماشای خاکستر سفر
و زمین
در انتهای شانه ات
به افسون میشی شوخ
طلوع کرده است .
آنک! در ارتفاع فریاد
جهان نمی پاید
و حضورت
در امتداد بی تابی
نبودن است
و بوسه
به تعداد قالب
بر سر انگشتان می دود
که عطری غریب
گلخانه را
.پریشان کرده است
دل در هوای پریدن است
به جانب مغرب
بیا و چنگ بزن
بر این پیکر
که اشتیاق زخم را می خواند
و زاویه را بنگر
چنین شکسته
در امتداد پریدن
٤
به کجای شب
می توانمت پنهان کرد
ای زخم کهنه!
که روز را
آفتاب گردان آسان نمی رها ند
سفر همیشه طعم دریا دارد
و ساعت های خواب آلوده
چه کاهلند
درون و درگاه را چه تفاوت ؟
!ای دعوت مردد
که گستره ی این فرش سرخ
از زاد روز توست .
سقوط ستاره را
اضطراب زمین
بر این منظر می نشاند
به درگاه کوه
که عاشقانه ترین آواز خاک است .
راه را
اگر چه زخمی باد
تنپاره ی کال همیشه
رها نمی کند
٥
در خانه کیست مگر
که در کوبه
بنیاد بر افکنده ست ؟
زمان
زمان گسستن است
و تهی گشتن
و هجرتی به درون
که حجاب های مومین
بر پرده های لرزان خیره اند
و یک سراشیب تند
که دست هارا به هم گره می زند
سفر
سیاهجامه ی خیسی به تن دارد
و تازیانه ی کولی
به گرده ی راه
باز می خواند ابریشم صدا را
.به بازار انتظار
! ای بانوی سکوت
اینک هزار زمزمه ی خاموشاست
در میان ما
و باغچه
انتظار آن سوی پنجره ها.
این دل
به واژه های زخمی
جان می سپرد
. بر کوبه های لرزان
!اه
ای بانوی سکوت
!در کوبه را دریاب
٦
سا ده گی مهربانانه ات
ناتمامی نوازش دریاست
بر پو ست تشنه .
باغ را رها مکن
که قصه ی پریدنت دیوارها را زخم میزند
شب های فاصله
گلدان های خالی
به دست های اشتیاق
و اتری که از کوچه ها
.غریبانه می گذرد
شب را ادامه ی تنهایی در بغض سودها نقش می زند
فصل شک را
دلشکستگی کمه ها
به انزوای فانوس ها می سپرد
که تنهایی
به دو انتهای یک فاصله می پیوندد .
تا موج
پیکر انتظار را بشوید
فضای سرودها
بارانی ست
و التیام زخم ها
.به خنجرهای مسموم است
کشف طراوت بسته را
بهار می طلبد
به عریانی زمین
تا واپسین روز
و سلام جوانه را
باده پاسخ می گوید
٧
سرود خلوتیان را
باغ
در تخیل چوبین
سر می دهد
و ریشه ها
سفر زخمی خود را
به سینه ی خاک می سپرند
تا باد
پیام اشتیاق را
به باغ دور برد
انتظار تماشای رقص گرده
روایتی ست از توفان
.در سکوت لحظه ی تسلیم
- ما برگچه های جوان را می خوانیم...
آوند های نجیب
.راه را بر همسرایان می گشایند
اکنون چه رفته است -
بر آن باغ
که خاک را عاشقانه
؟...نماز نگذارد
دستی بر سر شاخه ها می نشیند
در سفر بازگشت گرده
که فصل خسته
جان سبز می گیرد
٨
بی طاقت است
جانب رفته
میان همیشه و هرگز
که آسمان را
تماشای پرواز
کبود کرده است
و شست و شوی زخم زمین
سر نوشت دریاهاست .
در این تلقی آبی و سبز
سینه های تپنده
غبار گر یزی ست
که بیشه را فریاد کرده است .
و چشم ها
. و چشمک های راه
شب
بوی آفتاب دارد
و دست زخمی زمین
کوله بار آب را
به دوش نوژ می بندد
.در پندار خیس عاشق
تندیس انتظار را
باز می شناسد
صخره ی آبی
و همهمه است و تپش
.در خواب ساحل دور
امشب چرا
خوابگاه ما
؟به سیلاب گسترده اند ؟
ای زخم لحظه های باران !
کتاب حوصله کوتاه است
و خواب ساحل دور
خامنده است
. پشت شهر را
٩
برای زخم سفر
چاره چه کرده یی
ای سفره ی گسترده ی الفت !
به باغ شقیقه های سپید
پیچکان دلتنگی رویانند
و شب به ساخت سری
سم می کوبد
. در گودال چشمان
توان خود دری نیست
در خارش ناخن
. و گره آواز
.توان خود دا ری نیست دیگر
این جا همیشه ی هزار دریاست
همیشه ی هزار جنگل
. همیشه ی هزار رود
و زمین
پنهانی دره است
به مه
انبان .
راه را اندوه پنجره می پاید
و بام ها
زخم خانه ها را پاسدارند
و انعکاس بی سخاوت فانوس هارا
چاپار خسته
به تاراج می برد
و نای قبیله
ستاره را می نالد
که زخم سفر
چاره
در ناله
اندیشه کرده است
١٠
می باید این زخم را
عمیق و
عتیق
.دشت
دیری نمی گذارد
از سفر عشق
به قالب خوشکزار
که زرد
سبز خواهد شد
و در گذر
از گذاره های کامینگران خفته
ستاره بی بال است
سرود های جوان
بر کرانه ی خروش می خزند
همیشه
بازی ستاره ها
.در امتداد رود
١١
می گذرد لحظه های زخم
به ساکت خروش
که می درا ند
قرنیه را
. در کهکشان درد
شب
به چشمخانه ی زخمی ما
تاب هیچ ستاره ندارد دیگر
١٢
امشب نمی پذیرد این کهنه سرا
مسافر دیگری
که در تخیل زخمی ش
تنها
سرود کاروان تو را
. می خواند
١٣
مرهم نمی پذیرد
اینک
داغگاه سفر
که گام بازگشت
زخم تازه می زند
.به راه منتظر
١٤
و سایه های سده
سده
به غروب نیامده
از پرچین نمی گذرد
١٥
بار دو باره بود که چشمانش را بست
و تخت روان
تاب کشیدن تن زخمی ش را
دیگر نداشت
از در که در آمد
در آمد بی زخم را با خود آورد
از در
که در آمد
اتاق سرشار فریاد شد
و آرزوی شاخه شدن
و گذشتن
در آرزوی دمی از آتش پنهان
خاکستر غریبی بود
بر بروی تنش
تنش
خاکستری شده بود
و سر زمین عمیق زخم
نام سده اش را
آرام آرام می زدود
و خانه دیگر قدیمی شده بود
بر ایوان غمین
...