Thursday, April 25, 2013

BLUE SONGS:سرودهای آبی:دریچه یی به گستره های سبز

سرودهای آبی:دریچه یی به گستره های سبز
١
تمام راه را خزیده می رفتیم
با هم و تنها
به سفر بدرود
در سرزمین نمور عشق
که همه خاموشی و شبنم بود
و تماشا پایان می گرفت
و گل های افسوس
که در بهاران می شکفت
در خزان به خاک می ریخت .
دریچه ها به گستره یی سبز
بسته بود
. و بوی بهار پرپر می شد
تمام راه را خزیده می رفتیم
و دشت نگران
در ادامه ی غربت
بدرودمان را باور نداشت
اینک سایه ها مان
دلگرفته ...
عطر باغ را می شنیدند
و زمان
در آغاز خزان
گل می داد
و راه
در ادامه ی ابر ها بود
که در چشمه ی دیدار
تطهیر میشدیم
٢
نه هرگز
بل همیشه
که دیدنت
همه دلتنگی بود
و ندیدنت .
سفر همه در خاموشی آغازید
و با شبنم
به نجوا نشست
ما پاییز را تجربه کردیم
و بر انگشتانمان
.بیشه ها روییدند
اینک تنگنا ها
از پیچک ها
و شاخه های نور
که سپیده را در سبدی سبز
به ما هدیه می کردند
و یک قبیله ی عاشق
که فصل کوچ را
.از یاد برده بود
٣
!قاعده ها را فرو بگذار
!فانوس ها را بکش
! قطب نما ها را بشکن
و آسمان را
دیگر با ر
به ستاره یی بیارای
که در تمام راه
بر آن نماز می گذاردیم
اندکی جوانه
یک بیشه تنهایی
و نهایت شب کافی ست
تا با رشی از کلام ببرد
٤
گپ ها
و گفت ها
شب ها ستاره را لمس می کنیم
و بهار
به هیات تو
می روید .
سرود غروب
و بدرود
و راه بی باور
که در بازه ها را
به باد خزان می گشود .
به چشمخانه ی سرخ ما
میراث ابر
شبنم بود
و خانه های خزان
.تا ارتفاع بهار می رفت
٥
در سرزمین نمور عشق
شب ها زخمی بود
و راه
بر دوا م مه
تکیه دشت .
به انتظار عطر دست ها
درخت ها خفته بود
و رود
آواز باران را می خواند
و بیشه
که جامه ی مه
بر تن دا شت
-ایستاده -
خواب دریا می دید .
برای گفتن بدرود
دست ها ما ن را در باران می شوییم
٦
سیاه جامه ی خیس مسافر خونین شد
فرزندان بهار را به قربانگاه می بردند
و دشت
.سشار سرود ها بود
افق گرفته بود
و راه
در امتداد تماشا می خزید
و عقربه های زمان
بر پر سیاوشان توقف دا شت .
افق گرفته بود
و یک دست
آراسته به ده انگشت
و دو تن
به تنهایی
و عطر دلگرفته ی باغ
و شکوفه های خزان
...در آغاز زمان
همیشه هر پایان را آغازی ست
٧
چیزی از ادامه ی شب نمانده بود
حرفی اگر باشد
آواز های بارانی ست
و بیشه ی پیر
که در آغوش مه
سبز می شد
و راه نشانه های سفر
که بهار را
بر تقویم باستانی عشق
جاودانه می کرد
و بانوی طلایی باد
که آفتاب را
بر شانه های زخمی ش داشت
و راه
راه هزار ساله را
که با هم و تنها
در سرزمین نمور عشق
خزیده می رفتیم
تا در افق
جوانه زنیم

No comments:

Post a Comment