Thursday, April 25, 2013

BLUE SONGS*سرودهای آبی:سرودهای آبی

سرودهای آبی:سرودهای آبی
دل در هوای آبگشت است
به بهانه ی بهار
که قالب سنگ می ترکد
و خم می شود آبشار
بر مژگان عاشق خزه
و عاطفه ی دو ساحل را
بال می زند غبار آب
.فراز تر از  تنهایی خیس آن سوی
دستی از آینه
آشفته می کند تخیل پل را
که تن یله شود
بر روان پریشان رود
.تا وعده گاه تپش های آبی
٢
پیوند ستا ره و سبز
جاده های بهار آغاز را
تا انتهای جهان
تکرار می کند
و نگاه بام
پر از پاییز است .
با روی دوگانه یی ست آغوش مان
و معصوم ترین دربازه ها
با زمزمه ی گیاهی
مفهوم سبز را
به دشت می سپرد
که درختان
بلندای خاک را
هنوز سوکوآرند .
پاره یی از پرواز
بر بال های کاغذی
و سرنوشت قله
در آواز های راه
چشم انداز بی باورهاست :
گفتی من از تو ام
تو را جوانه زدم
و زمین
سبز شد .
پاره یی کاغذ را
گهگاه باد اگر آورد
دیوان سترگ قله را
.منتظر توان بود
در خواب درد -
فرصتی بیش نیست
که فصل را
به تمامی
ما خفتیم .
کوه را
گفت و گو کنیم
که تصویر شکوفه دارد .
سرود آبی تو را
این تشنه
.همیشه می خواند
٣
اسطوره های آب را ورق می زنیم
تا آن سوی بودن
به ابدیتی که فرا مان می خواند
و دست همان
در زنجیر-
لحظه هارا
تا ستیغ ها
بر سپیده می اندیشد
این جا که مه نشسته است
خنجر به ما می نزد
و همزادمان
هاله ی زخم را
.دریغ می دارد
انک! گردابی سرد
و اندکی فرو رفتن
که خرابه های باستانی عشق
با سرودهای آبی
بر مدار فاجعه می چرخند .
در انتهای سفر
بندری ست
و اشتیاق خاک
خواب پاروها را
آشفته می سازد
و خانه یی
و صدای مهربان دری
.که هرگز تسلیم بسته بودن نیست
٤
صخره ها را  فراز می ایی
تا سایه ی داری بی بن
و در خاموشی رودی بی تصویر
به مردی دربند می پیوندی
که همیشه
پیش ا رکاب بر گرفتن
مرکبش را
هی کرده است
و به آسمانی می رسی
که برشی می خواهد
به رهایی .
میان دستی که پیش می آید
و دستی که به پاسخی بر می خیزد
ابدیتی ست
که از راه های ناشناخته می رسد
و بی آوازی
به جانب آبی
پرواز می کند .
٥
بر شاخه های شب
ستا ره می روید
و با سرود آبی
زمین می بلد .
معمار پرنیان
موج می بافد
که بر تن کرانه کند
راهبان پیر کجاست
تا شبانه
؟ما را در یابد
.
سرود آبی تو را
این تشنه
همیشه
می خواند 

No comments:

Post a Comment