Thursday, January 14, 2010

BLUE SONGSسرودهای آبی:زخمه بربی تارساز

blue songs / sorudhaye abi
faramarz soleimani:selected poems1355-1359/1976-1980
bluessongs.com
THE SEA
IS BEARING THESE BLUE SONGS
TO THE FAR SHORES
OF THE WORLD.
AS
THIS IS THE DEEP VOICE
OF LOVERS
سرودهای آبی: زخمه بر بی تا ر ساز
می زند دل
زخمه بر بی تابی  این  ساز
کز آغاز بی ترست
یا که از بسیاری فریاد
. تا ر بگسسته ست
١
دست ها یت نهایت تفاهم اند
در ذات سنگ و
ستون و
یاد .
مدیون اشک های خاموش اند
انگشتان اه
. رویان بر استان باد
نجوا ستون مرمرین دلی ست
.بر خالی صفه ها
در بخشش گناه نه کرده ی دست ها
.دست ها بر دعا
زخمی بر آمد از دستت
بر این نگاره
.که درمان را هدیه داشت
غمگین ترین کلام را دست های عاشق ما می گویند
اه! آسمان آبی فاصله ها
. و ستون سنگی یاد
غمگین ترین کلام را
دست های عاشق ما
می گریند .
٢
وسوسه یی
که زمان را
بی رحمانه می راند
از در گاه کوه
با انبوهی درد
که تورم بام  ها را دارد
و آسمان
آمیزه ی تاقدیس ها و یاد ست
حجم اندوه
در ستاره نمی گنجد
و نور بر کوبه ها
سر ها
و در ها را
زخمی می کند
و هاله یی از تنهایی
. بر دوش سوکواران می رود
بر شاخه یی نشسته یی
با ریشه یی در اعماق
و دلهره ات
طنز آواز پرنده یی
که نوازش میکند
شانه ها را
به گاهواره ی چشمان
و خارش تن
از لای لای ناخن است
خورشید را
با حرکتی
به سایه می نشانی
و باد را می نگاری
که زلف بد را شانه می زند
.در بهار خواب عشق
.
ما حجم سرکش رودیم بی گفتار
نه خوانده ایم و رانده اگر
یا سایه ی پریش تندیسی
-ژولیده و زخمی-
همراهی همیشه ی خاک
سر نوشت ماست
۳
آگنده از سایه های خیس است
این چشم انداز
که خواب گام های رفته را
به شبیخون هر شبه
تسلیم می کند
و تن به باد می سپرد
تا به چله نشیند
دوا م هاله را
و تکیه زند
خالی این آواز
بر واپسین زخم تجربه ها .
مذاب آب است و آفتاب
پیکر ما
٤
تن به معبدی متروک
پرسه می زند در امتداد رفتن .
گریزی از وقاحت شهر
و لحظه ی میان دندان ها
در آیه های تازه ی پیشانیت به زیارت
و محراب شب
نام عزیزت را به تلاوت .
به دستی از ویرانی
با چشمانی از اندوه
سنگ نوشته هایی
بر دوش های خاموش می رود
و حنجره ات
.میزبان زخم است
اینک شانه همان کوههایی غمین اند
در این پرتگاه
که عریانی تن
شورشی ست بر آفتاب
.تا جبین آب
تردید آب را باور دار
!در این منظر
در امتداد پرسه ی زمان
سرودی اگر نمی خوانم
تو را بر منقار دارم
.
پنجه بر پنجه یی
در دلکوبه های رود
و الفتی با فریب آرامش
در طلب غربت .
پل مرهمی ست این جا
اگر چه زخم
.بر آب های دور می شورد
٥
سال دیگر گون آمد
شتاب رویت غنچه
اسیر قصیل بهاری شد
و فصل همیشه
دو روزه رفت
سفر چه زود گذشت
لهیب جاری عصیانی
دمای خسته ی خورشید را لرزاند
سفر چه زود گذشت
.در گذار باغ شقایق
بر ارتفاع سد
غرور زرد
زانو زد
حریم زمزمه را
سبزینه های باغ
.خزه شد
و تازیانه های سرد
آن سان به زخم گرده نشست
که دیدگاه عشق
غرقه در خون گشت
و لوح زمان
دستین نگاره ی به خون نشسته را
در روال افسانه ها
باور داشت
و سال
دیگرگون
رفت .
.
ای فصل سرد
این عاشقانه های سبز  را بی تابی زخمه ها
تا عمق دورترین کوچه ها
خواهد برد